برای میم
روزهایی میرسد که دلم تنگ است
روزهایی؟!
همیشه!
تمام روز!
دلم میخواهد گوشی تلفن را بردارم
زنگی بزنم
سرِ حرفی
حال و احوالی
چه خبر؟ هیچ!
نشستهام؛
فکرم
هرچقدر دو دو میزند
نمیرسد آنجا که تکانی بخورم
گردنم یکوری
فکرم برمیگردد همانجا که بود:
خبری نیست.
دست میبرد زیر چانه
فکرم با خودش فکر میکند
-با همان گردن یکوری-
که اگر که بودی
آیا تکانی در کار بود
جرقهای در چشم
نیملبخندی گوشهی لب
توانی در پا
که بِکَند
گوشی آرام بگیرد لای شانه و گوش؟
فکرم
شاید چون مال من است
چندان خوشبین نیست؛
چشم میچرخاند و باز
دنیا همان است که بود:
من اینجا
و تو آنجا
یعنی که نیستی.
واقعبین باید بود:
سهم ما
لختی درنگ بیحوصله و باز
کتابهای پخشوپلا
رختهای خیسِ چروک
ظرفهای تلنبار این چند روز
روزهایی میرسد،
روزهایی
همیشه
تمام روز،
که من اینجا نشستهام
تکان نمیخورم
و این زمینِ زیر پا
هی فرت و فرت میچرخد
0 Comments:
Post a Comment
<< Home