<

Friday, June 25, 2010

برای میم

روزهایی می‌رسد که دلم تنگ است

روزهایی؟!

همیشه!

تمام روز!



دلم می‌خواهد گوشی تلفن را بردارم

زنگی بزنم

سرِ حرفی

حال و احوالی

چه خبر؟ هیچ!



نشسته‌ام؛

فکرم

هرچقدر دو دو می‌زند

نمی‌رسد آنجا که تکانی بخورم

گردنم یک‌‌وری

فکرم برمی‌گردد همان‌جا که بود:

خبری نیست.



دست می‌برد زیر چانه

فکرم با خودش فکر می‌کند

-با همان گردن یک‌وری-

که اگر که بودی

آیا تکانی در کار بود

جرقه‌ای در چشم

نیم‌لبخندی گوشه‌ی لب

توانی در پا

که بِکَند

گوشی آرام بگیرد لای شانه و گوش؟



فکرم

شاید چون مال من است

چندان خوشبین نیست؛

چشم می‌چرخاند و باز

دنیا همان است که بود:

من اینجا

و تو آنجا

یعنی که نیستی.



واقع‌بین باید بود:

سهم ما

لختی درنگ بی‌حوصله و باز

کتاب‌های پخش‌وپلا

رخت‌های خیسِ چروک

ظرف‌های تلنبار این چند روز



روزهایی می‌رسد،

روزهایی

همیشه

تمام روز،

که من اینجا نشسته‌ام

تکان نمی‌خورم

و این زمینِ زیر پا

هی فرت و فرت می‌چرخد

Monday, March 01, 2010

:آنچه گذشت

آدمهایی از پیش ماندند و
آدمهایی از نو رسیدند

تا آن قدیمیها بیایند و
این جدیدیها بمانند

من رفته بودم

Sunday, February 21, 2010

مرا به هیچ کجا وصل نکن
گذشته را هم نزن
نگو که سر کدام تقاطع بود

آنچه گذشت
به احمقانه ترین وجه گذشت
یادم نیار که بودم
که هنوز همانم که بودم

Thursday, March 12, 2009

سیاه و کوتاه و خیس


موهایم، سیاه و کوتاه و خیس
سشوار که بالا و پایین می رود
باد در علفزار می پیچد


Friday, December 05, 2008

روزهایی که بر صندلی کنار پنجره گریستم

روزهایی که بر صندلی کنار پنجره گریستم
روزهای آفتاب
روزهای ابر
روزهای مینا تو می توانی
روزهای جنگ
روزهای همسایه ها پشت پنجره
روزهای نفرین بر هر که که هست
روزهای عکس بابا پشت شیشه مصمم
روزهای چیست فلسفه خلقت
روزهای طولانی، روزهای کوتاه
روزهای ساعت شد دوازده، شد یک، کی نهار می خوریم پس
روزهای عمرم
گذشت
کند، کند، عین لاک پشت
عین خرگوش
به آنی جست زد، گذشت
و اکنون
روزهای دیگری در پیش است

Sunday, March 02, 2008

!کجاست؟

کجاست آنکه بیاید
بگوید ول کن
چسبیدی به چی
تا کی این‌همه فکر
که سردرد بگیری
دنیا همان باشد که هست
همه همان که بودند
همان‌ها که نفهمیدند
حالا تو خودت را جر بده
که چی

کجاست آنکه بیاید
بگوید ول کن بابا
عدالت، همه کشک است
و اینکه تو را بفهمند در خواب است
این‌قدر در کله‌ات ور نرو با این لشکر حماقت
دادوفریادهای خیالی به گوش باد هم نمی‌رسد
چه برسد به گوش آنکه ای کاش سر به تنش نباشد

کجاست آنکه بیاید
با مته در مخم فرو کند
گوووووووووووووووووور بابای هرچه هست و نیست
ول کن تا هستی
که تا قسمت بشود نباشی
کلی راه است
گه نزن به آش نطلبیده‌ی خاله

کجاست آنکه بیاید
جای من در کله‌ام
که من بروم بخوابم
این‌قدر هی مجبور نباشم که باشم
که لجن هم بزنم و شما شنا کنید
شلپ شلپ

کجاست آنکه بیاید
این صدا را ببرد
بگوید خفه
بعد من یک نفس راحت بکشم
بگویم آخیییییییییییییش
و چراغ‌ها خاموش شود و پرده و تمام

Tuesday, January 15, 2008

... هوا سرد است

هوا سرد است و یار از من چغندر پخته می خواهد
!!خیالش کرده است این سگ پدر من گنج قارون زیر سر دارم
برگرفته از واگویه های یک شازده ی قجری که چون ما خرش در گل سرما گیر کرده بود، چه گیرکردنی
!