<

Monday, July 23, 2007

سه گانه، یک

ای کاش حرفی در کار نباشد و
تن تو باشد و تنم
و من
هیچ، هیچ شوم
نشنوم
زبانم نگوید
نبینم تو را که تویی

ای کاش فقط تنت باشد
آفتاب از لای پرده ی آبی
بگذاری کمی کنار بزنم
باد بیاید
یادمان را ببرد
اینجا را، زمان را
که تو نخواهی بروی
که من ندانم تو هنوز تویی

ثابت شود یک دفعه همه چیز
همانجا که بوی لبت
پروردگار دو عالمم می کند
دیوانه تر از مولوی

ای کاش
ای کاش
ای کاش که تو، تو نبودی
من این قدر، من نبودم
که حرفی در کار نبود
که رویایم
این قدر، این قدر
به احتمال وجود خدایی در آسمان
نابودنی
این قدر نابودنی نبود