<

Thursday, December 23, 2004

بيست و دو سال يعنی چقدر؟
يعنی خيلی !يعنی آنقدر زياد که اگر قرار باشد بميری ، از فکِر هنوز خوشبخت نشدن گريه کنی

من و سرهنگ خسته شديم بسکه هِی همديگر را کشف کرديم !کريستف کلمبی بايد ، تا دوباره ما را ز نو کشف کند !پيش از آنکه در اين انزوای مضحک غرقه شويم

باکرگی در ۲۲ سالگی
اگر اسمم مريم بود ، حتماً خودم را به ثبت ميرساند م

من امروز گريستم ؛نه به خاطر دل بستن به قناری و يا هر چيز کوچک ديگری ! من گريستم چون نه حتی يک قناری و نه هيچ چيز کوچک ديگری به من دل نباخته بود

- فرزند ! تلفن زدن به آدمای غريبه مثل شيرجه زدن تو استخر آب
سرد می مونه ! همون بهتر که دست دست نکنی! : زودتر بپری و خودتو
خلاص کنی

مطالبی خواندنی ! وبلاگی زيبا و خاطره انگيز
بشتابيد ! بشتابيد
امّا ديگر لازم نيست به سرهنگ نامه بنويسيد
چون سرهنگ گفته : نامه های همتون به تخمم
بنابر اين بشتابيد و با خيال راحت از اين وبلاگ ديدن کنيد

جلّادی را ديدم که ميگريست ، همين جوری بيخودی
به سرهنگ گفتم
سرهنگ ! اين جلادّه جريانش چيه؟
گفت
والّا چه عرض کنم؟! ميگن به يه چيز کوچکی دل باخته! ؛ الله
اعلم

به چند و چون کاری که می کنی فکر کن
فکر کن ! فکر کن ! فکر کن ! ای فرزند
فکر می کنم ! فکر می کنم ! فکر می کنم
من فکر می کنم که چرا هميشه کانکشن اينقدر بده
من فکر می کنم پس هستم
يا شايد من فکر می کنم که هستم
ولی به هر حال من فکر می کنم ! فکر می کنم ! فکر می کنم

آخ سرهنگ! جونم در اومد و اين پايان نامه ی لعنتی تموم نشد
آخ سرهنگ! اگه من فقط نصف پشتکار اين خواهر احمقمو داشتم يا لا اقل قدّ اين " غفاری" ،هم کلاسی منگلم ،تایپ کردن بلد بودم همچين که خودم از پس تایپ کردن اين پايان نامه ی گور به گور شده بر می اومدم به خدا اوضاعم از اين رو به اون رو ميشد- آخ سرهنگ -آره فرزند! حقيقتاً اگر تو دم خر و گوش خرگوش داشتی ، وضعت به از اين بود

حقيقت تلخيه که من و سرهنگ به سختی باهاش کنار اومديم!خود
من که کلی طول کشيد تا بالاخره باورم شد؛سرهنگ يبچاره هم از
من بدتر! اما خوب، چه ميشه کرد؟زندگيه ديگه! ديديم اگه بخوايم
جدی بگيريم،همه چی بيخ پيدا ميکنه ،اونوقته که بايد بريم بميريم
گفتيم مگه خريم که بريم بميريم؟!حالا که داره ميگذره،خوب بذار
بگذره!اما راستيَتِش يه چند وقتی بود که ديگه خيلی داشت بيخود و
بی جهت ميگذشت!اين بود که دو تايی با سرهنگ نشستيم به مراقبه
که چه کنيم و چه نکنيم؟!در نهايت ،با مدد گيری از عقل سليم،به
اين نتيجه رسيديم که"بريم ببينيم بقيه ی ملت بيکار چه می کنند،ما
هم همون کارو بکنيم!"اين شد که الان در خدمت شما هستيم!
ميگم: سرهنگ!ديگه خوش باش! از ميون اين ملت شهيد پرور،ديگه چه کسی بهمون نامه بنويسه و چه ننويسه،ما کار خودمونوميکنيم خلاصه برو حالشو ببر
حالا ايشونم داره حالشو ميبره!:بشکن زنان بالا پايين میپره که جَوون!يه چيزی بهت ميگم،آويزه ی گوشت کن-گو اینکه ما
خودمون يه مدتی بود که فراموشمون شده بود،ولی مهم
نيست !”تو“حواستو جمع کن!-اونم اینکه”خوشبخت انکه کرّه خر
امد،الاغ رفت
زت زياد
ميرسيم خدمتتون