بيست و دو سال يعنی چقدر؟
يعنی خيلی !يعنی آنقدر زياد که اگر قرار باشد بميری ، از فکِر هنوز خوشبخت نشدن گريه کنی
بيست و دو سال يعنی چقدر؟
من و سرهنگ خسته شديم بسکه هِی همديگر را کشف کرديم !کريستف کلمبی بايد ، تا دوباره ما را ز نو کشف کند !پيش از آنکه در اين انزوای مضحک غرقه شويم
من امروز گريستم ؛نه به خاطر دل بستن به قناری و يا هر چيز کوچک ديگری ! من گريستم چون نه حتی يک قناری و نه هيچ چيز کوچک ديگری به من دل نباخته بود
- فرزند ! تلفن زدن به آدمای غريبه مثل شيرجه زدن تو استخر آب
مطالبی خواندنی ! وبلاگی زيبا و خاطره انگيز
جلّادی را ديدم که ميگريست ، همين جوری بيخودی
به چند و چون کاری که می کنی فکر کن
آخ سرهنگ! جونم در اومد و اين پايان نامه ی لعنتی تموم نشد
حقيقت تلخيه که من و سرهنگ به سختی باهاش کنار اومديم!خود